فیلم "The Lone Ranger"
"تکاور تنها"
بر اساس سریال رادیویی "تکاور تنها" اثر فرن استرایکر و جورج دابلیو ترندل
محصول: 2013 آمریکا
کارگردان: گور وربینسکی
بازیگران: جانی دپ، آرمی همر، راث ویلسون، ویلیام فیچنر، تام ویلکینسون و هلنا بونهام کارتر
"تکاور تنها" یک فیلم اکشن و وسترن آمریکاییه که بر اساس سریال رادیویی محبوبی به همین نام ساخته شده. "تکاور تنها" به هنگام فیلمبرداری با مشکلات زیادی در تهیه و بودجه روبهرو بود و حتی بارها تا مرز کنسل شدن پیش رفت. بودجهی این فیلم 250 میلیون دلار بود و احتمال میرفت که چنین هزینهای ریسک بزرگی باشه و فیلم ورشکست کنه. باید بگم در مقابل چنین بودجهای این فیلم از نظر یک منتقد رسما ورشکست کرده، اما به هر حال فیلم با فروش 260 میلیون دلار در سطح جهانی تونست از ورشکستگی در گیشه نجات پیدا کنه.
خلاصه داستان:
کلبی،تکساس-سال 1869؛ وکیلی به نام "جان رید"(آرمی همر)، سوار بر قطاری به خانه برمیگردد، بدون اینکه بداند مجرمی به نام "بوچ کاوندیش"(ویلیام فیچنر) در همان قطار زندانی شده و برای اعدام به تکساس برده میشود. افراد کاوندیش، او را فراری میدهند؛ این عملیات منجر به آشنایی رید با "تونتو"ی سرخپوست(جانی دپ) میشود. با کشته شدن برادر رید به دست کاوندیش، او و تونتو، که خودش نیز به دنبال انتقام از کاوندیش است، متحد میشوند تا بوچ را دستگیر کنند و ... .
راستش انتظار من از این فیلم "خیلی" بالا بود. به هر حال همون موقع هم که مسالهی بودجهی فیلم رو مطرح کردند من با خودم گفتم:"تیمی که سهگانهی "دزدان دریایی کارائیب" رو ساختند امکان نداره فیلمی بسازند که بد باشه یا تو باکس آفیس ورشکست کنه." بعد با دیدن سقوط چشمگیر جانی دپ تو این چند سال اخیر یه کم شک کردم، ولی بعد باز با خودم گفتم:"گور وربینسکی تا حالا فیلم بد نساخته". نمیگم "لون رنجر" فیلم بدیه ولی به هیچ عنوان اونی نیست که من اتظارش رو داشتم. قبل از هر چیز باید بگم که حتی تهیه کنندهی فیلم("جری براکیمر") و فیلمنامه نویسان("تد الیوت" و "تری روزیو") هم از دستاندرکاران سری فیلمهای دزدان دریایی کارائیب بودند؛ ولی اگه بخوایم منصفانه قضاوت کنیم، "لون رنجر" با سری فیلمهای دزدان دریایی کارائیب قابل مقایسه نیست.
صحنه پردازیهای فیلم حقیقتا عالیه. جلوههای ویژهی فیلم هم خوبه و در این مساله شکی نیست. در واقع صحنه پردازیها و جلوههای ویژه به تنهایی نشان میدهند که فیلم پرهزینه بوده و اینکه با یک گروه حرفهای سر و کار داریم. در واقع فیلم در این نقطه کاملا هم سطح دزدان دریایی کارائیبه. البته مسلما دو فیلم نمیتونند از لحاظ صحنهپردازی یکسان باشند چون ژانر دو فیلم کاملا متفاوته. به علاوه در این فیلم، بر خلاف دزدان دریایی کارائیب، بیشتر صحنهها روشنه. اما همون طور که گفتم شیوهی صحنهپردازی دو فیلم در یک سطحه.
خب، تا اینجا همه چی خوبه، چون تصاویر فیلم به گونهای هستند که مخاطب رو جذب میکنند. اما حالا میریم سراغ داستان. قبلا هم گفتم داستان خوب باید یک نقطهی اوجی داشته باشه یا به اصطلاح "surprising" باشه. اگه همین جوری بیاییم داستان فیلم رو بررسی کنیم خوبه، ولی مشکل اینجاست که کلیشهای شده. به علاوه من خودم تو تمام طول فیلم منتظر بودم یک اتفاق خارقالعاده بیفته ولی هیچ خبری نبود. داستان فیلم یه جورایی به داستان انیمیشن "رنگو"(به کارگردانی وربینسکی) شبیه بود، حالا بگذریم از اینکه ایدهی خود رنگو هم اون قدرها "نو" نبوده. تازه اگه بیایم برگردیم به خود "لون رنجر" اصلی متوجه میشیم که ایدهی خود اون هم نو نبوده!!! زوجهایی مثل تونتو و رید با هدفهایی به این شکل، در کتابها و فیلمها کم نیستند. از طرفی به نسبت داستان، فیلم زیادی کشدار بود. فیلمهای دزدان دریایی کارائیب هم طولانی هستند ولی خب شما به هیچ وجه نمیتونید پیشبینی کنید بعدش قراره چی بشه. هر سه فیلم دزدان دریایی کارائیب پر از غافلگیری هستند و همین داستان اونها رو جذاب میکنه. به علاوه خود کاراکترها و ریاکشن اونها در موقعیتهای مختلف هم کاملا غیر قابل پیش بینیه. خود کاراکتر "جک اسپارو" رو در نظر بگیرید؛ شما حتی آخر فیلم هم نمیتونید درست بگید که اسپارو طرف کیه. این در حالیه که در "لون رنجر" نه تنها اتفاقات، بلکه کاراکترها هم کاملا قابل پیش بینی هستند. این مساله باعث میشه که تمام اتفاقات فیلم علی رغم کند بودن ضربآهنگ اون، بسیار سریع پیش بروند. فیلم واقعا طولانیه و طولانی بودن اون هم احساس میشه و این در حالیه که بیننده مدام منتظره یک اتفاق خاص و غیر قابل پیش بینی بیفته. البته از یک طرف طنز فیلم اون رو از حالت خسته کننده در میاره و تا حدی اون رو تعدیل میکنه. سبک طنز فیلم شبیه همون سبکیه که در دزدان دریایی کارائیب استفاده شده و در کل جالبه.
حالا بریم سر وقت هنرپیشهها؛ انتخاب جانی دپ در نقش تونتو خیلی دور از انتظار نبود، به ویژه اینکه دپ سه بار در سری فیلمهای دزدان دریایی کارائیب خودش رو به وربینسکی، منتقدان و مخاطبان ثابت کرده بود. اما از طرفی هم دیدن سقوط او از زمان فیلم "توریست" مردم رو به این فکر میانداخت:" که نکنه اینبار هم دپ نتونه فیلم رو نجات بده؟"، و البته چنین تصوری کاملا به جا بود. هر هنرپیشهای یک دوران اوجی داره، و به نظر میاد مردم دیگه مثل سابق دپ رو دوست ندارند؛ اما این مساله با تغییراتی که تو چند سال اخیر در نحوهی بازی او ایجاد شده قابل توجیهه. دپ در این فیلم واقعا مصنوعی بازی کرده. او سعی کرده "تونتو"یی "جک اسپارو"گونه بسازه، اما مساله اینجاست که شباهت بیشتر کارکترهای او به اسپارو تکراری و خسته کننده شده. به علاوه اینبار بر خلاف سایر مواقع، به نظر میرسه دپ آگاهانه قصد در شبیه کردن تونتو به اسپارو داره، و همین موضوع موجب میشه بازی او مصنوعی به نظربرسه.
همین جا یک نکتهی دیگه رو هم بگم؛ میخوام از آقای دپ خواهش کنم دیگه هیچ وقت تو کار گریمور دخالت نکنند. تیم گریمورها عالی هستند-در این شکی نیست. فقط میخوام به این نکته توجه داشته باشید که شاید یکی از دلایلی که کاراکتر تونتو این قدر مصنوعی به نظر میرسه، گریم اون باشه!!!
در مورد جان رید، نمیدونم چرا آرمی همر انتخاب شد. هنرپیشههای شناختهشدهتر و باتجربهتری هم هستند که میتونستند نقش جان رید رو بسیار بهتر از آرمی همر ایفا کنند. اما از طرفی هم استفاده از هنرپیشههای مشهور بعضی مواقع جواب نمیده و شاید این بار هم یکی از اون مواقع بوده. با این حال حتی کاراکتر رید هم در فیلم درست جا نیفتاده بود. از این رو، نمیتونم در مورد بازی همر خیلی نظر بدهم. در یک فیلمی مثل دزدان دریایی کارائیب شما با تک تک کاراکترها، هرچند نقششون کوتاه باشه، به خوبی آشنا میشوید، اما اینجا حتی کاراکتر اصلی هم اون طور که باید جا نیفتاده! اما خب از یه طرفی هم نباید فراموش کرد چه هزینهای برای صحنهپردازیها و جلوههای ویژه شده، و باز هم مثل همیشه، این موضوع کار هنرپیشهها رو کمتر کرده. البته این رو هم بگم که بازی همر به هیچ وجه بد نیست، ولی خب چیزی خاصی هم نیست که مثلا بگیم خیلی تاثیرگذار بوده.
همین جا یه چیزی بگم؛ دپ و همر برای دریافت جایزهی Teen’s Choice Awards در زمینهی بهترین "شیمی بین دو کاراکتر" نامزد شدند. من یه چیزی رو نمیفهمم، اگه این شیمیه، پس اون وقت به اون رابطهای که بین "رابرت داونی جونیور" و "جود لاو" در سری فیلمهای "شرلوک هلمز" هستش چی میگویند؟؟؟ چون من که تو این فیلم ارتباط خاصی بین دپ و همر ندیدم!
یه مساله که من رو خیلی ناراحت کرد، این بود که حضور کاراکتر "رد هرینگتون" بسیار کمرنگ بود. رد، با بازی هلنا بونهام کارتر، زنی رقاص بوده که با از دست دادن پایش، مجبور میشه رقص رو کنار بگذاره. نکتهی جالب در مورد رد، پای مصنوعی اونه که از جنس عاج فیله و در حقیقت یک سلاحه! کاراکتر رد، کاراکتری بود که خیلی جای کار داشت؛ به ویژه زن بودن اون میتونست اون رو به یک کاراکتر مبارز و جذاب تبدیل کنه که اتفاقا نقش کلیدیای در داستان بازی میکنه. این کاراکتر شاید سر جمع 5 دقیقه در فیلم حضور دارد و حتی گذشتهی درستی هم از او بیان نمیشه.
البته همون طور که اشاره کردم فیلم نکتهی مثبت هم داره. یک نکتهی مثبت دیگهاش موسیقی زیبای هانس زیمره. تا حالا نشده موسیقیای از هانس زیمر بشنوم و به نظرم جالب نیاد. موسیقی این فیلم هم مثل سایر کارهای زیمر حقیقتا فوقالعادهاست.
فکر نمیکنم چیزی رو از قلم انداخته باشم؛ نمیشه گفت فیلم بدیه، ولی خب به هر حال از گور وربینسکی و تیمش انتظار چیزی بسی فراتر از این رو میرفت. من خودم حاضرم یک بار دیگه هم ببینمش؛ اصلا شاید خیلیها واقعا از این فیلم خوششون بیاد ولی به هر حال، آقای وربینسکی! آقای روزیو! آقای دپ! خانم بونهام کارکتر! ما انتظارمون یه چیز دیگه بود!